محل تبلیغات شما



به محض رسیدن به ترمینال کاویانی کرمانشاه ،بلیط گرفتیم برای نیم ساعت بعد یعنی ساعت دو بعد از ظهر ،بلافاصله نماز را خواندیم و کاک کرمانشاه خریدیم
ساعت دو در اتوبوس نشستیم و راهی خانه مان در اصفهان شدیم ،حالم به شدت بد بود به طوری که دعا کردم که اگر بنا به از پا افتادن است در اصفهان باشد که برادرم در کشور غربت یا در شهر دیگر دستش بند نشود

خلاصه به هر مقاومتی بود ساعت یک بامداد  یکشنبه به خانه رسیدم و پس از مدتی طولانی  چسبیدن به زمین و رختخواب ، راهی مطب دکتر شدم
خدا خیرش بده که نجاتم داد وگرنه رو به احضار بودم
مشکل تنفسی شدیدی داشتم که با مراجعه مجدد در امروز مشکلم را حل کرد
سه روز اخیر سفر ،حتی لب به غذا نزدم ، مِیلم به هیچ چیز نمیرفت و تمام خوراکم شده بود چند جرعه آب و دو استکان چای که به وقتی نفس تنگی مصرف میکردم

حالم هم هنوز رو به راه نشده و توی خونه دوره نقاهت میگذرونم


مأموران عراقی آدم های نچسبی بودند که شکل و شمایل نظامیان واقعی را نداشتند (اصولا نظامی ها نیروهای ورزیده و با صلابتی اند ) ،عراقی ها قریب به اتفاق درگیر چاقی و چاقی مفرط هستند اما به گمانم چون یک موج عمومی ست کسی به دنبال لاغری یا غذاهای مناسب تر نیست
 به محض ورود به گیت ایران کلی خوش آمد گفتند و پذیرایی مان کردند ،تا چشمم به مرزبان های ایرانی افتاد جان گرفتم ،پس از هشت روز سر و کله زدن با آدم هایی که حرفت را نمیفهمند دیدن کسانی که به زبان خودت حرف میزنند ،انرژی خاصی به آدم میدهد
در گیت ایران پزشکانی هم برای معاینه مستقر بودند اما چون میخواستم هرچه زودتر به خانه برسم رفتم ،اگر چه آنجا علائم زیادی نداشتم و در خانه منهدم شد
قسمت غم انگیز ، عکس شهدای مرزبانِ مرز خسروی بود که همه برای امسال تاریخ زده شده بود ،یکی شان همین بیست روز پیش به شهادت رسیده بود
در جاده خانقینِ عراق به خسروی هر پانصد متر چند سرباز و یک تیربار مستقر بود و جز در روز کسی حق عبور و مرور نداشت ،با همه این تلاش ها بازهم مرزبانی برای حفظ امنیت از جان و از تقدیم شهدا دریغ نمیکند
پس از گذراندن گیت ها با اتوبوس واحدهای مستقر ، به نزدیک قصر شیرین و بعد خود قصر شیرین و نهایتاََ کرمانشاه رفتیم


با ورود به کربلا آنفولانزای عراقی در من عود کرد ( که هنوز درگیر این بیماری ام ) و از سه روز اسکانمان فقط دو روز اول نائل به زیارت شدم و مابقی در موکب بودم
امااااا
اما امان از برگشتن که بدنم دچار عفونت شدید آنفولانزایی شده بود و برای پیدا کردن گاراژی که مارا به ایران برساند کیلومترها راه رفتیم ،دیگر نای گام برداشتن در بدنم نمانده و ماشین مناسبی هم پیدا نمیکردیم ،نفس در گلو گم میشد از این همه گرد و غبار

ون ها همه عازم مهران بودند که به خاطر ازدحام جمعیت در آن مرز ، قصد عزیمت به آنجا را نداشتیم ،همینطور به راه ادامه  میدادیم که احساس غربت شدیدی در من به وجود آمد ،
متوسل به آقا امام زمان ( عج ) شدم و عرض کردم آقا جان ما زائر جدّ غریب شماییم ،روا نیست ما رو توی غربتِ این دیار نفرین شده رها کنی ،به غربت جدّت یه کاری کن که بیماری امونم رو بریده ،اشکم سرازیر شده بود و هِی صداش میزدم ،توی ذهنمم بود توی هزاران ماشین عراقی که پیدا شدن یک خودروی ایرانی بین آن ها محال بود ، کاش الان یه ماشین ایرانی  پیدا بشه و مارا تا ایران ببره
از توسلم به آقا نیم ساعت نگذشته بود که یک اتوبوس واحدِ پلاک ایرانی متعلق به اتوبوسرانی کرمانشاه پیداش شد
-حاجی اتوبوس از ایرانه واقعاََ ؟
_بله
(باورم نمیشد )
_ کجا میری ؟
_از مرز خسروی میام که برم گاراژ مسافر سوار کنم
مات و متحیر مانده بودم از لطف بی حد آقا

سوار شدیم و از ساعت هشت شب در اتوبوس خوابیدیم و دوازده شب به آن گاراژ رسیدیم ،با اولین سرویس راهی خسروی شدیم و هشت صبح آنجا بودیم
آقا بدجوری منت سرم گذاشت ، این اگر معجزه نبود ،کم از اون هم نبود .

 

ادامه در پست بعدی


در جاده (جاده نجف به کربلا ) این که ایرانی های زیادی حضور داشتند مایه مباهات و دلگرمی ما میشد ،موکب ها در دو طرف جاده به صورت شبانه روزی به زائران خدمت میکردند و از هیچ کاری دریغ نداشتند از غذا و نوشیدنی ها و جای خواب گرفته تا ماساژ بدن و واکس و شستن پاها با آب و صابون
شب ها در طول مسیر مشکل جای خواب نداشتیم و موکب ها و ساختمان هایی برای اسکان زائرین مهیا شده بود و در خود کربلا هم به موکب خوانساری های اصفهان رفتیم

طی چهار روز به کربلا رسیدیم ( یعنی روز چهارشنبه بعداز ظهر ) ،از حق نگذریم در طول مسیر احترامی که به ما ایرانی ها گذاشته میشد قابل تقدیر و تعریف بود اما نزدیک کربلا و در خود کربلا کمرنگ شد
از مردم کربلا گرفته تا مأمورین دولتی آن

 

ادامه در پست بعدی


همونطور که گفته بودم کربلایی شدم
این سفر با همه مسافرت هام فرق داشت ،اول این که خارج از کشور بود ( دیگه میتونم پز بدم آره منم خارج رفته ام

سلام ،همونطور که گفته بودم خدارو صدهزار مرتبه شکر بالاخره منم کربلایی شدم و از امشب میخوام خاطرات این سفر در چند شماره به عنوان پست بذارم

فکر نکنم توی یه پست جا بشه و این که همش با هم خسته کننده میشه


خواب راه فراری از خستگی و افکار مغشوش
وقتی که میخوای از همه چی آسوده بشی خواب میشه یه راه چاره که برای ساعاتی آرومت کنه حتی از درد
همونطور که در قرآن کریم اومده که ( ما خواب برای آرامش قرار دادیم )

اما وقتی خواب من میشه کابوس یا باعث آشفتگی تکلیف چیه ؟
توی این چندوقت اخیر خوابم هم آروم نبوده ،چندباری از خواب بیدار میشم ولی حال بلند شدن ندارم و دوباره میخوابم
خواب های آشفته و بی سر و ته هم غوز بالای غوز شده 

جالبه که بهم گفتن تازگی ها توی خواب صدایی شبیه ناله از خودم در میارم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها